کد مطلب:142019 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:237

مبارزه با خشونت و خودکامگی
[1] .

امام حسین (ع) به عنوان پیشوای اصلاحگر، هرگز نمی توانست ناظر متروك شدن سیره و سنت نبوی در جامعه اسلامی باشد و در برابر مدعیان خلافت پیامبر كه با نام دین به احیای سنت ها و آداب و اخلاق جاهلی می پرداختند و خودكامگی و خشونت اموی را جایگزین مهر و رحمت نبوی می ساختند سكوت اختیار كند، زیرا خشونت به عنوان یك روش برای نیل به فزون طلبی گر چه از منظر اخلاق و حقوق انسانی، همواره مذموم بوده است اما به كارگیری آن از سوی فرادستان به جهت ارهاب و ارعاب و وادار كردن فرودستان به تسلیم ناپسندتر است. البته گاه ممكن است به عنوان وصف یك كنش بازدارنده از روی اضطرار ابزار تأدیب و اصلاح بشمار آید؛ چنانكه مجازاتهای مقرر در قوانین ملتها از جمله احكام شرعی اسلام از این باب هستند، ولی هرگز نباید حقیقت اكراه و اجبار، به عنوان روشی برای به دست آوردن قدرت و یا حفظ حكومت پذیرفته شود. بویژه اگر این روش ناپسند و زشت با نام دین اعمال گردد، قبح آن بیشتر است. و البته مبارزه با چنین رویكردی وظیفه همه انسانهای كامل و آزاده و واكنش فطری آنها در برابر رفتارهای خشن و خودكامگان و سلطه جویان زورمدار است. و همین موضوع یكی از نیرومندترین علل موجبه قیام حضرت سیدالشهداء و مبرم ترین نیاز عصر آن حضرت و حتی


روزگارما به شمار می آید.

این مسأله از بارزترین بخشهای رسالت پیامبر خاتم (ص) بخصوص در جامعه قبیله ای جاهلی بود؛جامعه ای كه عصبیت های قومی، زورمداری و ارباب سالاری، خشونت را نهادینه و به گونه سنت و هنجار و فرهنگ عمومی در آورده بود. جامعه ای كه سلطه طلبی، فزونخواهی و برتری جویی، فخر قوم و قبیله به شمار می آمد و برای رسیدن به آن هیچ منع و قیدی نبود و آیین و كیش شخصیت پیوسته تبلیع و ترویج بر اندیشه و روح و روان مردم تحمیل می گردید.

فرهنگ قبیله ای در هنگامه سلطه گری، رقیب برنمی تابید، بلكه ادامه حیات خود را در گرو رفیق موافق می دید.

حاكمیت در آن جامعه، در حقیقت حاكمیت نفس اماره بر بشر زبون و ذلیلی بود كه از بركت جبن و جهل رعیت به قدرت و حكومت دست یافته بود. این انسان خودكامه جز امیال نفسانی خود، هیچ چیز را گرامی و محترم نمی شمرد؛ دماء و اعراض مردمان بی ارج تر از گرد و غبار نعل اسبان و یا نیم خورده چارپایانش بود. [2] .

تحقیر دیگران، سخت گیری بر زیردستان و ریختن خون مظلومان برای كامرانی امری مباح می نمود و حتی برای ارضای طبایع و عادات جاهلی، كودكان معصوم خود را به مسلخ می سپرد.

در چنین جامعه ای، آزادگی و خشونت ستیزی و مبارزه با خودكامگی غریب می نمود و اگر كس یا كسانی از جور خودكامه ای به ستوه می آمدند و بر او می شوریدند، جنگ با خودكامه بود نه ستیز با خودكامگی. زیرا صفت خودكامگی هنجار و فرهنگ پذیرفته جامعه جاهلی بود كه همه را مبتلا و گرفتار كرده بود. پیامبر،


خاتم به هنگامه بعثت، برای اصلاح چنین جامعه ای، رواج فرهنگ گفتگو، مهربانی، مشورت، جذب و الفت و پرهیز از فشار و خشونت را در رأس برنامه های خود قرار داده بود.

در رفتار فردی، آن حضرت رحم و شفقت به زیر دستان و كهتران را در خانواده و جامعه توصیه می فرمود و خود در این كار بر دیگران پیشی می گرفت.

مردمان با شگفتی می دیدند كه آن بزرگوار، نوادگان خود حسن و حسین را بر دو زانوی خویش می نشاند و ایشان را نوازش می نماید و گاه بر گونه ها و لبان آنها بوسه می زند. و یا فرزندش ابراهیم را بر زانوی چپ و حسین (ع) را بر زانوی راستش می نشاند و آنها را غرق در بوسه می كند. [3] .

حتی می دیدند هنگامی كه حسین (ع) در كوچه های مدینه با كودكان به بازی مشغول بود، آغوش خویش را برایش می گشود و هنگامی كه كودك به این سو و آن سو می دوید، او نیز به سویش می دوید و پیوسته می خندید تا سرانجام نواده خود را در بر می كشید و رویش را می بوسید و می فرمود:

«حسین منی و انا من حسین حسین از من است و من از حسینم». [4] .

گا دیده می شد كه به هنگام نماز جماعت نیز حسین (ع) بر پشت پیامبر (ص) سوار شده و پاهای خود را به حركت در آورده و حل و حل می گفت و پیامبر هر گاه كه سر از سجده برمی داشت به آرامی او را به زمین می گذاشت و در كنار خود می نشاند و این در سجده های بعدی نیز تكرار می شد تا نماز پایان می یافت.


جماعت دیدند كه روزی پیامبر بر فراز منبر سخن می راند، ناگاه حسین را دید كه به هنگام راه رفتن پایش در جامه پیچید و به زمین افتاد، پیامبر (ص)بی درنگ از منبر فرود آمد و او را در برگرفت و گفت:

«خدا شیطان را بكشد، فرزند، امتحان است! سوگند به آن كه جان من در دست اوست ندانستم كه چگونه از منبر پایین آمدم». [5] .

و یا مردم شاهد بودند كه روزی پیامبر از خانه عایشه بیرون آمد، چون از كنار خانه فاطمه (س) گذشت، صدای گریه حسین را شنید، از این رو فاطمه را صدا زد و گفت:

«فاطمه نمی دانی كه گریه او مرا ناراحت می سازد؟» [6] .

این رفتارهای رسول خدا در محبت به كودكان تنها ویژه حسن وحسین (علیهما السلام) نبود بلكه او با همه كودكان با مهربانی برخورد می كرد، چنانكه نوشته اند:

«موقعی كه آن حضرت، از سفری مراجعت می كرد و در راه با كودكان برخورد می نمود، به احترام آنها می ایستاد و سپس امر می فرمود كودكان را می آوردند و از زمین بلند می كردند و به آن حضرت می دادند، پیامبر برخی را در آغوش می گرفت و بعضی را بر پشت و دوش خود سوار می كرد و به اصحاب خود نیز می فرمود: كودكان را در آغوش بگیرید و بر دوش خود بنشانید. كودكان از این صحنه ی مسرت آمیز، بی اندازه خوشحال می شدند و این خاطرات شیرین را هرگز فراموش نمی كردند.» [7] .

آن بزرگوار، همواره مردم را بر ترحم و محبت، نسبت به كودكان، به ویژه دختران


سفارش می نمود، و می فرمود:

هر پدری كه دختری را خوشحال كند، چنان است كه بنده ای از فرزندان اسماعیل را آزاد كرده است؛ و كسی كه دیده ی پسری را روشن كند و او را شاد گرداند چنان است كه از ترس خدا گریسته باشد؛ و هر كه از ترس خدا بگرید خدا او را داخل بهشت گرداند» [8] .

گاهی كودكی را نزد آن حضرت می آوردند كه دعایش كند و یا نامی برایش برگزیند. حضرت او را می گرفت و در دامن می گذاشت، بسیار می شد كه آن طفل بول می كرد و دامن آن بزرگوار را آلوده می ساخت. مردم فریاد می زدند تا كودك را از این كار بازدارند، پس حضرت فرمود: «قطع مكنید بول طفل را!»

آنگاه دعا می كرد و وی را نام می نهاد و به گونه ای برخورد می نمود كه خانواده كودك شاد شوند و گمان نبرند كه آن حضرت از بول اطفال ایشان آزرده شده است. [9] .

این عواطف رقیق كه از روح لطیف محمد (ص) مایه می گرفت در جامعه خشونت زده قبایلی كه محبت به زن و فرزند علامت حقارت و ضعف شخصیت بود، قابل درك نبود. از این رو عرب جاهلی بهر او خرده می گرفت كه:من ده تا پسر دارم و تا حال هنوز هیچ كدامشان را حتی برای یك بار هم نبوسیده ام. پیامبر (ص) از این سخن چنان عصبانی و ناراحت شدند كه صورت مباركشان برافروخته و قرمز گردید. فرمود:

«من لا یرحم لا یرحم آن كس كه به دیگری رحم نداشته باشد به خود او هم رحم نخواهد شد».

و سپس افزود:


«من چه كنم اگر خدا رحم را از دل تو كنده است». [10] .

این مدرسه پیامبر است كه محبت و نرمخویی و پرهیز از خشونت را نخست در خانواده و سپس در جامعه به مردم تعلیم می دهد. پیامبر رحمت در برخورد با استبدادزدگان می كوشید تا با نرمی و ملاطفت و دوستی و شفقت، آلام آنها را تسكین دهد و بدانان بیاموزد كه با درشتی بستیزند و خوشرویی و نرمخویی و مهربانی با زیردستان را پیش گیرند، چنانكه آورده اند:

عرب بیابانی، ترسان و لرزان نزد پیامبر آمد، عظمت پیامبر چنان دل و روح او را تسخیر كرده بود كه زبانش را بند آورده و قدرت سخن گفتن را از وی ربوده بود.

پیامبر (ص) چون او را چنین دید از جا برخاست و وی را در آغوش گرفت، به گونه ای كه گرمی بدنش را مرد عرب لمس نمود، آنگاه فرمود:

«هر چه می خواهد دل تنگت بو! من از جبابره نیستم، من فرزند آن زنی هستم كه از بزها شیر می دوشید»! [11] .

این رفتار پیامبر برای عرب جاهلی كه جز خشونت و تحقیر از اربابان خود ندیده بود بسیار شگفت آور و پرجاذبه می نمود، خصوصا در چنان جامعه ای كه خودكامگی و زورمداری، آثار سوء تربیتی و عقده های روانی دهشتناكی ایجاد كرده بود، همین عقده های روانی به هنگام احساس قدرت، ظهور و بروز می یافت و از یك فرد ضعیف ستم زده، ستمگری لجام گسیخته و بی پروا می ساخت.

در چنین روزگار و چنین انحطاط اخلاقی و روحی، یك مصلح چه می بایست می كرد؟ راه برگرداندن جامعه به تعادل روانی چه بود؟

جز تزریق مرونت، ملایمت، ملاطفت مگر راه درمان دیگری وجود داشت؟


بنابراین از رسول رحمت، انتظاری جز این نبود كه آنقدر از خود نرمی نشان دهد كه حتی یهودی جرأت درگیری با او پیدا كند و عمامه اش را در كوچه بر گردنش بیندازد و او را آنقدر به این سو و آن سو بكشد كه پوست گردنش را آزرده نماید. حتی هنگامی كه اصحاب، خواستند با آن یهودی به تندی رفتار كنند، حضرت مانع شد و آن اندازه خویشتن داری كرد و از خود نرمش نشان داد كه یهودی شهادتین بر زبان جاری ساخت و مسلمان شد و گفت:

«شما با چنین قدرتی كه دارید این همه تحمل می كنید! این تحمل یك انسان عادی نیست. این صفت انسان برتری است كه بی گمان از جانب خدا مبعوث شده است». [12] باری اگر چنین نبود كه نمی توانست آن دلهای سخت را نرم و آن خویهای زمخت و سركش را رام كند تا جایی كه خداوند در وصفش بگوید:

«فبما رحمة من الله لنت لهم و لو كنت فظا غلیظ القلب لا نفضوا من حولك و اعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فی الامر و اذا عزمت فتوكل علی الله به سبب رحمت خداست كه تو با آنها اینچنین خوشخوی و مهربان هستی، اگر تندخو و سخت دل می بودی از گرد تو پراكنده می شدند. پس بر آنها ببخشای و برایشان آمرزش بخواه و در كارها با ایشان مشورت كن و چون قصد كاری كنی بر خدای توكل كن، كه خدا توكل كنندگان را دوست می دارد». [13] .

خداوند در این آیه، به روشنی رسولش را به نرمی توصیف می كند و راز پیروزی او را دوری از شدت و تندی معرفی می نماید و او را به مشورت با مردم و شخصیت بخشیدن به آنها فرامی خواند.

اتفاقا یكی از احادیثی كه از امام حسین (ع) در وصف پیامبر اكرم (ص) روایت شده،


با عنایت به همین جهت است، آن حضرت می گوید: از پدرم درباره سیرت رسول خدا (ص) در میان همنشینانش پرسیدم، گفت:

«كان رسول الله (ص) دائم البشر، لین الجانب، لیس بفظ و لا غلیظ و لا صخاب و لا فحاش و لا عیاب و لا مشاح، یتغافل عما لا یشتهی و لا یؤیس منه و لا یخیب فیه. و قد ترك نفسه من ثلاث: المراء و الاكبار و ما لا یعنیه، و ترك الناس من ثلاث: كان لا یذم أحدا و لا یعیبه و لا یطلب عورته و لا یتكلم الا فیما رجا ثوابه. و اذا تكلم أطرق جلساءه كأنما علی رؤوسهم الطیر، فاذا سكت تكلموا. لا یتنازعون عنده الحدیث، و من تكلم عنده أنصتوا له حتی یفرغ. حدیثهم عنده حدیث أولهم، یضحك مما یضحكون منه، و یتعجب مما یتعجبون، و یصبر علی الغریب علی الجفوة فی منطقه و مسألته، حتی أن أصحابه لیستجلبونهم، و یقول اذا رأیتم طالب حاجة یطلبها فارفدوه. و لا یقبل الثناء الا من مكافی ء، و لا یقطع علی أحد حدیثه حتی یجور، فیقطعه بنهی أو قیام رسول خدا پیوسته گشاده رو و نرم خوی و خوش برخورد بود، نه خشن و پرخاش جوی و نه سخت دل و ناهموار و نه بدگفتار و سرزنش گر و نه در كار جدال و ستیز، از آنچه نمی خواست خود را به غفلت می زد، نه خود را از آن ناامید می كرد و نه تلاش خویش را در آن راه به نابودی می كشانید. سه چیز را خود به كناری گذاشته بود: ستیزه جویی، خود بزرگ بینی و آنچه به او مربوط نیست. و سه چیز را از مردم ترك گفت بود: هیچ كس را مذمت نمی كرد، عیبجویی نمی كرد و آبرویش را نمی ریخت. جز در موردی كه از آن امید ثواب داشت سخن نمی گفت. وقتی به سخن آغاز می كرد هم نشینان او چنان سر خود را پایین انداخته بی حركت می نشستند كه گویی پرنده بر سرشان نشسته است، چون خاموش می شد سخن می گفتند، و در حضور او با یكدیگر سخن به دعوا نمی گفتند. و هر كس درنزد او سخن می گفت خاموش می ماندند تا سخنش به پایان رسد. گفتارشان در حضور او گفتار نخستین بود، از آن چیزی می خندید كه از آن می خندیدند، واز چیزی شگفتی نشان می داد كه آنان


نشان می دادند. اگر غریبی در گفتارش و درخواستش خشونت و تندی به خرج می داد و در برابر او شكیبایی پیشه می كرد، تا آنجا كه یارانش می خواستند آنان را جلب كنند. و می گفت اگر نیازمندی را دیدید كه خواستار برآوردن نیاز خویش است نیازش را برآورید. ستایش را جز از پاداش دهنده نمی پذیرفت، و سخن هیچ گوینده ای را قطع نمی كرد مگر اینكه در سخن گفتن ستمی روا دارد و به حقی تجازو كند، كه در این صورت با نهی كردن یا برخاستن سخنش را قطع می كرد.

[14] .

واقعا آن خلق و خوی خوش و آن قلب رئوف پیامبر با آیات رحمتی كه شورا و مشورت را نیز به ارمغان می آورد، در جامعه عقب مانده و استبدادزده عربستان بسیار شگفت و بدیع می نمود.

ام رسوبات فرهنگ جاهلی و امیال نفسانی چیزی نبود كه در این سالهای كوتاه نهضت نبوی، به هنجارها و ارزشهای اخلاقی تبدیل شود و باقی بماند. گویا رجعت به جاهلیت و بازگشت به ادب و آداب گذشته، قابل پیش بینی بود.

چنان كه خدا در قرآن كریم می فرماید:

و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل أفأن مات او قتل انقلبتم علی اعقابكم جز این نیست كه محمد پیامبری است كه پیش از او پیامبرانی دیگر بوده اند. آیا اگر بمیرد یا كشته شود، شما به آین پیشین خود بازمی گردید؟» [15] .

علی (ع) به عنوان جانشین و وصی و وارث صفات پیامبر نیز از درشتخویی و خشونت به شدت بیزار بود. او از انتقال قدرت بعد از رسول خدا (ص) به افراد خشن بسیار ناخشنود بود و آن را از حوادث تلخ تاریخ می دانست و می فرمود:


«فصیرها فی حوزة خشناء یلغظ كلمها، و یخشن مسها پس خلافت را به عرصه ای خشن و درشتناك افكند، عرصه ای كه درشتی اش پای را مجروح و ناهمواریش رونده را به رنج می افكند. [16] .

از این رو امام علی (ع) در هنگام تصدی خلافت و رهبری حكومت، كوشید تا عوارض این خشونت گرایی را از جامعه بزداید، به همین جهت با خلق نیكو و طبع لطیف خویش بر زخمهای ناشی از حاكمیت سرشتهای سركش و درشتناك پیش از خود مرهم می نهاد. و آن اندازه در این زمینه تحمل و صبوری نشان می داد كه حتی كفار ذمی جرأت می یافتند در برابر او بایستند و بر او خرده گیرند؛ چنانكه روزی بر فراز منبر فرمود:

«ایها الناس سلونی قبل ان تفقدونی ای مردم از من بپرسید پیش از آنكه از میان شما رخت بربندم». من به راههای آسمان از راههای زمین آگاهترم...

در این هنگام یكی از یهودیان عرب از گوشه مجلس برخاست و شروع كرد با واژگانی درشت به آن حضرت تاختن و جسارت كردن، كه «ای انسان پرمدعایی كه چیزی را كه نمی دانی ادعا می كنی، آیا واقعا هر چه از شما بپرسند می توانی پاسخ دهی؟»

چون جسارت او بالا گرفت، برخی از اصحاب و شیعیان از گوشه و كنار مجلس برای تأدیب وی به پا خاستند، اما امیرمؤمنان جلوی آنها را گرفت و فرمود:

«فان الطیش لا یقوم به حجج الله و لا به تظهر براهین الله؛ با فشار و زور حجج الهی را نمی توان اقامه كرد و به وسیله آن نمی شود براهین خدا را آشكار نمود».

سپس به جانب آن مرد نگاهی كرد و فرمود:


«بپرس به هر زبانی كه می خواهی و از هر چه نمی دانی تا من جواب دهم!»

در پی این سخن، مرد یهودی مسائلی را پرسید و آن حضرت پاسخش داد تا آنكه یهودی متقاعد شد و با حركت سر سخنان آن حضرت را تأیید كرد و شهادتین بر زبان جاری ساخت و مسلمان شد. [17] .

متأسفانه با قدرت گرفتن باند اموی از زمان خلافت عثمان، رجعت به خشونت جاهلی قبائلی شدت یافت، تا جایی كه علی (ع) خود قربانی همین خشونتها شد. ستیزه جوی ها و خونریزی های دهشتناكی كه روح لطیف علی (ع)تاب دیدن آن ها را نداشت و برای مهار ساختن و كاستن از آن ناگزیر وارد صحنه كار و زار می شد و می كوشید تا سرچشمه های فتنه و تنش را به مدد شجاعت بی نظیر خود بخشكاند. به هر حال روند رجعت به جاهلیت، پنجاه سال پس از رحلت پیامبر رحمت، با روی كار آمدن یزید بن معاویه به اوج خود رسید. بیعت خواهی این خلیفه اموی آن هم با توسل به خشونت و زور و تزویر بارزترین نشانه خودكامگی وی می باشد. چنان كه قبل از وی پدرش با خشونت و سركوب و تحمیل بر جامعه حكومت كرد و همه ی مخالفان خود و محبان عدالت و رحمت علوی را از دم تیغ گذراند.

حسین بن علی (ع) به روشنی می دید كه آرمان ها و اهداف نهضت نبوی در بهنجار آوردن جامعه جاهلی، و پالودن خشم و خشونت و فزون طلبی از فرهنگ بدوی و عربی اینك به دست فراموشی سپرده شده است. دیگر واژگان مهر، محبت، رأفت، عطوفت، رحم و رحمت را فقط در تاریخ حیات پیامبر و در انزوای افراد معدودی از پیروان و عترت او می توان یافت. از این رو به عنوان وارث و احیاگر سنت پیامبر یا زورمداری و دیكتاتوری و ارتجاع حزب اموی به مبارزه برخاست.


حكومت بنی امیه، حكومت قانون و دین بر مبنای كرامت و اختیار انسان نبود، بلكه حكومتی بود تحمیلی متكی به سر نیزه و بر مدار خواست و اراده حاكمان، بدون مراعات قانون خدا و رضایت مردم. امام در برابر دیكتاتوری بنی امیه، به افشاگری و روشنگری پرداخت و از همان آغاز امامت خویش، یعنی پس از شهادت امام حسن (ع)در پاسخی كه به معاویه نوشت؛ پس از آنكه اطرافیان او را سخن چین، تفرقه انداز، دروغگو و وی را پیمان شكن، ظالم و یار شیطان توصیف كرد، خاطر نشان ساخت كه اگر چه به سبب پیمانی كه امام حسن (ع) بسته است قصد جنگ ندارد، ولی فساد حاكم، ترك جنگ را دشوار ساخته، از این رو نوشت:

«ای معاویه! مگر تو آن نیستی كه حجر بن عدی كندی را به ناروا كشتی و یاران او را شهید كردی؟ همان بندگان خدا پرستی كه از راه بندگی منحرف نمی شدند و بدعتها را ناروا می شمردند و امر به معروف و نهی از منكر می كردند؟

آنهم پس از آن پیمانهای غلیظی كه به آنها دادی و آن عهدهای اكیدی كه با ایشان بستی، تو با این كارت بر خدا گستاخ شدی و عهد و پیمان الهی را سبك شمردی؟ ای معاویه! مگر تو نبودی كه عمرو بن حمق خزاعی همان مردی كه پیكر و صورت او بر اثر كثرت عبادت رنجور گردیده بود را شهید كردی؟ آنهم پس از آن امانها و پیمانها كه به او دادی؟ امانها و پیمانهایی گه اگر به آهوان بیابان داده بودی از سر كوه ها با اطمینان كامل فرود می آمدند! مگر تو همان كسی نیستی كه مدعی برادری «زیاد» شدی و گمان كردی كه او پسر ابوسفیان است، در حالی كه رسول خدا (ص) گفته: فرزند به بستری نسبت داده می شود كه با نكاح گسترده شده باشد، و برای زناكار تنها همان سنگی است كه خداوند تعیین نموده، پس از آن، زیاد را بر مسلمانان مسلط كردی تا آنها را بكشد و دستها و پاهایشان را ببرد، و آنان را بر درختان خرما به دار زند!


سبحان الله ای معاویه! گویا تو از این امت مسلمان نیستی و مسلمانان با تو هیچ نسبتی ندارند.

ای معاویه! از خدا بترس و از روز حساب بر حذر باش، چه آنكه خدا را نوشته ای است كه همه كارهای نیك و بد و بزرگ و كوچك در آن به شمار آمده.

ای معاویه! بدان خداوند این كارهای تو را فراموش نمی كند، كه ب ه هر گمان و تهمتی بندگان خدا را می كشی، و كودكی را بر مسلمانان امیر می كنی، كه شراب می نوشد و با سگها بازی می كند. معاویه، می بینی كه خود را هلاك و دین خویش را تباه و امت اسلامی را بیچاره و ناتوان كرده ای. [18] .

در این نامه امام حسین (ع) نخست معاویه را به جهت كشتن حجر بن عدی كه از اصحاب پاك، پارسا و آگاه پیامبر بود مذمت می كند. زیرا كه دست معاویه به خون مردی آغشته بود كه هیچگاه بدون وضو و طهارت نبود،او در كثرت عبادت مشهور بود آنگونه كه گفته اند شبانه روزی هزار ركعت نماز بجای می آورد و مردم او را مستجاب الدعوه می دانستند. [19] .

این صحابه عابد و زاهد و شجاع در برابر تبهكاریهای معاویه سكوت را روا ندانست. او شاگرد راستین مدرسه پیامبر (ص) و علی (ع) بود و نمی توانست خودكامگی ها و زشتكاری های معاویه را ببیند و تاب آورد، از اینرو هنگامی كه دید «مغیره» در مسجد كوفه بر فراز منبر به علی (ع) دشنام می گوید: بی تابانه برآشفت و به او گفت:

خداوند می فرماید همگی عدالت را بر پای دارید و در پیشگاه خدا به حقیقت


گواهی دهید، ای مغیره! من گواهی می دهم كه آنها كه شما به ایشان دشنام می دهید، به برتری و حق شایسته ترند وآن كس كه خویش را پاك می شمارد اما به پاكان بد می گوید، خود سزاوار همان دشنامهاست».

یارن «حجر» نیز به پای خاستند و فریاد برآوردند و سخنان او را تأیید كردند. مغیره به حجر گفت: «ای حجر! به دست خویش به سوی خود تیر می افكنی، زیرا من فرمانروای توام، ای حجر از خشم پادشاه بترس و از قدرت و انتقام او پروا كن، مگر نمی بینی كه چه بسیار از افراد همانند تو به خشم سلطان كشته شده اند؟»

وی حجر كسی نبود كه از این سخنان متقاعد شود یا بهراسد و از مبارزه و اعلام كلام حق روی برتابد از اینرو سیاست سیاه بنی امیه را همواره محكوم می كرد تا این كه مزدوران حكومت اموی، مغیره را بر كشتن حجر تحریك نمودند و او را برای انجام آن تحت فشار قرار دادند، اما مغیره كه فردی محافظه كار بود نپذیرفت و گفت: «هرگز نمی خواهم نخستین كسی باشم كه نیكمردان این شهر را بكشم و خونشان را بریزم و آنها را به سعادت شهادت نائل آیند و من به شقاوت افتم و معاویه در دنیا عزیز شود و مغیره در آخرت خوار گردد».

كارگزاران و جاسوسان مغیره برای كشتن حجر پافشاری كردند ولی مغیره زیركانه از اجرای این كار سر زد و آن را به حاكم بعدی واگذاشت. دیری نپایید كه مغیره درگذشت و زیاد بن سمیه به جای او نشست، حجر كه با شجاعت و شهامت وصف ناپذیری بر دست نشاندگان اموی می خروشید و مردم را علیه آنان می شورانید مورد خشم و كینه زیاد بن سمیه قرار گرفت و پس از چند مرحله درگیری و جنگ، توسط نیروهای مدافع حزب اموی دستگیر شد.

زیاد گروهی از مردم كوفه را خواست تا گواهی نامه ای بر ضد حجر و یارانش امضاء كنند و آنها شهادت دادند كه اینان علی را دوست می دارند بر عثمام خرده
می گیرند و با معاویه دشمنی می كنند، ولی زیاد به این شهادتنامه راضی نشد و گفت این نوشته قاطع نیست، از اینرو مردی فرومایه تر از آنان چنین نوشت:

«ابوبردة پسر ابوموسی اشعری شهادت می دهد و خداوند جهانیان را به گواهی می گیرد كه حجر بن عدی از فرمان خداوند بیرون آمده و میان مسلمانان تفرقه انداخته و خلیفه را لعنت كرده و مردم را بر او شورانیده و گروهی بر او فراهم آمده و پیمان شكسته اند و حجر همچون فرومایگان، به خداوند توانا كافر شده ست!!»

زیاد از این شهادتنامه راضی شد و مردم را واداشت تا آن را امضا كنند. گروه فراوانی كه به گفته مورخان به هفتاد نفر می رسیدند آن را امضا كردند.

زیاد آن را برای معاویه فرستاد و دستور داد تا حجر را به زنجیر آهنین بستند و او را با یارانش به دمشق نزد معاویه فرستادند. فریاد ناله و اندوه دردناكی از خانه حجر بلند شد و دخترش كه تنها فرزند او بود به روی بام رفت و كاروان اسیران را دید كه به جانب مرگ رهسپارند و با گریه و اندوه به آنها نگاه وداع كرد و شكایت و درد خود را به ماه آسمان بیان كرد و از شدت رنج مصیبت كه از قلب گداخته اش حكایت می كرد این اشعار را سرود:

ای ماه تابنده بالاتر برو

شاید حجر را در حال رفتن ببینی

او به سوی معاویه پسر حرب می رود

تا آن كس كه خود را امیر می داند او را بكشد

و او را بر دروازه ی دمشق به دار زنند

مرغان چانه ی او را بخورند

بعد از حجر امیر شام به ستمگری ادامه می دهد


و در كاخهای خورنق و سدیر كامروایی می كند [20] .

ای حجر! ای پسر عدی

سلامت و شادمانی هماره همراهت باد.

ولی از آن می هراسم كه تو نیز چونان علی كشته شوی

همسان آن پیرمردی كه در شام بسان شیر می نالید

ای كاش حجر هم همچون دیگران از دنیا می رفت

و او را چون شتر مسخر نمی كردند

اگر هم كشته شوی، شگفت نیست، زیرا پیشوایان

هر قومی كشته می شوند و از این دنیا می روند! [21] .

ممكن است برخی در نسبت این اشعار به دختر حجر تردید كنند و این بداهه گویی را از او نپذیرند، ولی این ابیات از هر كه باشد، نشان از مظلومیت فوق العاده حجر و شقاوت و شرارت و خودكامگی باند اموی به رهبری معاویه دارد.

ابیات یاد شده تصویری درست از همان سرنوشتی بود كه در انتظار قهرمانان و آزادگان جامعه اسلامی قرار داشت؛ چنانكه هنگامی حجر و یارانش به مرج العذراء رسیدند، معاویه، جلاد سنگ دلی را برای كشتن آنان فرستاد. جلاد به نزد حجر آمد و این گونه سخن آغاز كرد:

«امیرالمؤمنین! به من فرمان داد كه ترا بكشم، ای پیشوای گمراهی و معدن كفر و سركشی و دوستدار ابوتراب! من، تو و یارانت را خواهم كشت مگر اینكه از كفر


خود بازگردید و علی را لعنت كنید و از او بیزاری بجوئید»!

«حجر و برخی از یارانش كه نمونه های بارز ایمان و اعتقاد به خدا بودند، با هم یكصدا فریاد برآوردند كه «تحمل شمشیر تیز برای ما گواراتر است از آنچه تو ما را به آن می خوانی و ورود بر خدا و پیامبر و جانشین او از افتادن در آتش دوزخ را بهتر می دانیم».

حجر بیش از كشته شدن درخواست مهلتی برای وضو و نماز كرد زیرا كه او نماز بسیار بجا می آورد.

آنها پذیرفتند و حجر به نماز ایستاد، نمازی طولانی و بااخلاص! پس از پایان نماز گفت:

«بخدا قسم تا كنون نمازی چنین سبك و كوتاه نخوانده ام و اگر می دانستم كه مرا به فرار از مرگ متهم نمی كنید نمازم را طولانی تر بجای می آوردم.

آنگاه به نیایش پرداخت واز كسانی كه او را به دشمن مكار تسلیم كرده اند به خدا شكایت كرد و افزود:

«بار خدایا از پیشگاه تو برای امت خود سعادت می طلبم. مردم كوفه بر ضد ما گواهی دادند و مردم شام ما را می كشند، بخدا سوگند اگر مرا بكشید من نخستین كسی از سربازان و سواران اسلامی هستم كه در سرزمین مفتوحه خود كشته می شوم و من اولین مردی هستم كه سگان این ناحیه به من پارس كردند».

این جملات آتش خشم جلاد كینه توز را شعله ورتر ساخت و مكرر از حجر و یارانش خواست كه اظهار ندامت نماید و از علی برائت جویند شاید از این مخمصه خلاصی یابند، ولی آنها هرگز كلمه ای ساز شكارانه كه خشم خدای را بر


انگیزد بر زبان نراندند. [22] .

شمشیر بر گردن حجر فرود آمد و آخرین سخنی كه از حلقوم او برآمد این بود:

«زنجیز آهنین را از من برندارید و خونهایم را نشویید كه می خواهم معاویه را با همین حال در صراط دیدار كنم». [23] .

سرانجام حجر و شش تن از یارانش به جهت دینداری و آزدگی به شهادت رسیدند و برگ زرینی بر كارنامه خود و ورق سیاهی به دفتر اعمال فرزند ابوسفیان افزودند. [24] .

همچنین امام حسین (ع) در نامه خود به معاویه، كشتن عمرو بن حمق خزاعی، همان مرد آگاه و دین باور و زاهدی را یادآور می شود كه در میان یاران پیامبر به پارسایی و پرهیزگاری نامور و مورد علاقه و مشمول دعای آن حضرت بود. عمرو، همچنین در زمره یاران برگزیده ی امیرمؤمنان قرار داشت آنگونه كه حضرتش درباره او چنین دعا كرد:

«خدایا دلش را به نور تقوی روشن گردان و راه راستت را به او بنما!» [25] .

امام علی (ع) همواره به بزرگداشت عمرو می پرداخت و او را بر دیگران مقدم می داشت، روزی به او فرمود: «ای كاش در سپاه من صد نفر مانند تو بودند!»

عمرو درباره وفاداریش نسبت به امام (ع) عرضه داشت:

«ای امیرمؤمنان، به خدا سوگند ترا برای دنیا و مقامی كه در پیشگاهت دارم دوست نمی دارم بلكه به جهت پنج امتیاز بزرگی كه داری به تو مهر می ورزم تو نخستین كسی هستی كه ایمان آوردی و پسرعموی پیامبر خدایی و در میان مهاجر و انصار از همه برتر و بزرگتری، تو همسر فاطمه دخت پیامبر و پدر ذریه ی باقیمانده از رسول


خدایی، اگر من از كوههای بلند واستوار بالا روم و از دریاهای مواج و پهناور بگذرم تا دشمنت را خوار سازم و محبت تو را بیان دارم از حق فراوانی كه تو بر عهده ی من داری فقط اندكی را به جا آورده ام» [26] .

چون زیاد به حكومت كوفه رسید و به تعقیب و كشتار بزرگان شیعه پرداخت، عمرو از هراس كشتار بیرحمانه ی زیاد به همراهی رفاعة بن شداد به مدائن گریخت و چندی در آنجا به سر برد و بعد هر دو به جانب موصل فرار كردند و پیش از آن كه به موصل برسند در كوهستانی فرود آمدند تا اندكی بیاسایند، خبر به بلتعة بن ابی عبدالله عامل دست نشانده معاویه رسید، و او به تعقیب آنها پرداخت. رفاعة بن شداد كه نیرومند و جوان بود با اصرار عمرو موفق به فرار شد، ولی عمرو بن حمق را دستگیر و نزد عبدالرحمن بن عبدالله ثقفی حاكم موصل فرستاد. حاكم او را شناخت و بی درنگ نامه ای به معاویه نوشت و این موضوع را به اطلاع وی رسانید. معاویه ضمن متهم كردن عمرو به شركت در قتل عثمان نوشت:

«عمرو خودش می داند كه با نیزه ای كه در دست داشته نه ضربه بر عثمان بن عفان نواخته است. ما هم نمی خواهیم بیش از این به او تجاوز كنیم، شما هم نه ضربه نیز همانگونه بر او وارد سازید.»

عبدالرحمن، او را بیرون آورد و دستور داد فرمان یاد شده را اجرا كردند ولی عمرو در ضربت نخستین یا دوم جان سپرد [27] سپس سرش را بریدند و برای معاویه به شام فرستادند و معاویه فرمان داد تا سر عمرو را در شام و نواحی آن بگردانند و این نخستین سری بود در اسلام كه گردانیده شد. [28] .


معاویه دستور داد تا سر عمرو را برای همسرش كه در زندان بسر می برد بفرستند، آنها هم سر بریده را به دامان آمنه دختر شرید همسر عمرو انداختند. و او كه از جریان امر تا آن هنگام بی خبر بود، چو چشمش به سر بریده ی شوهر افتاد سرآسیمه با چشمی اشكبار چنین گفت:

«ای وای و اندوه از مظلومیت تو در این دنیای پست و این تنگنای دردناكی كه جباران فراهم ساخته اند». آنگاه مأموران را مخاطب قرار داد و گفت: «شما شوهرم را مدتی دراز از من دور ساخته اید و اكنون سر بریده اش را برایم به ارمغان می آورید، درود و سلام بر همسری كه مرا همیشه دوست می داشت و امروز هم به دیدار من آمده تا هرگز از یادش نبرم».

نوشته اند، همسر عمرو برای معاویه نفرین فرستاد و معاویه دستور جلب او را داد، میان این زن شجاع و معاویه گفت و گوی تندی پیش آمد كه در تاریخ ثبت گردیده است [29] .

امام حسین (ع) در بخشی دیگر از نامه اعتراض آمیز خود به معاویه، مسأله الحاق «زیاد» به ابوسفیان را یادآور می شود كه از رسواییهای حكومت معاویه بود، زیرا كه زیاد فرزند سمیه را نخست به شوهر مادرش «عبید!» منتسب ساختند و او را «زیاد بن عبید» خواندند، ولی از آنجا كه «سمیه» به روسپی گری اشتهار داشت، مردم این انتساب را باور نكردند و وی را «زیاد بن سمیه» نامیدند و سپس «زیاد بن ابیه» خواندند. بعدها ابومریم شراب فروش فاش ساخت كه زیاد فرزند نامشروع ابوسفیان است و معاویه به استناد شهادت وی، زیاد را به برادری پذیرفت و او را والی بصره، خراسان، و سیستان كرد و پس از اندكی، ولایت هند، بحرین، عمان و


سرانجام كوفه را نیز بدانها افزود. [30] .

و این همان حاكم جنایتكار و ستمگری است كه معاویه را برای قلع و قمع آزادگان و شیعیان گماشت و او این مأموریت را با قساوت هر چه تمامتر به پایان برد چنانكه امام حسین (ع)در بخش پایانی پاسخ معاویه، افزون بر تقبیح مكرر خشونت و خودكامگی و درنده خویی رهبر امویان، ولایتهدی یزید را مورد اعتراض شدید قرار می دهد و تجاهر او به فسق و فساد را، دلیل بر عدم لیاقت و كفایت وی برای خلافت می شمارد.

نوشته اند: یزید كه دید حسن بن علی (ع) از شرابخواری و سگ بازی او یاد كرده است به پدرش گفت: نامه ای به حسین بنویس و در آن او را تحقیر كن! معاویه به یزید پاسخ داد:

من چگونه از حسین بن علی عیبجویی و بدگویی كنم؟ بخدا سوگند من هیچگونه عیبی در وی نمی بینم «فوالله ما اری فیه موضعا للعیب» [31] .

راستی هم حسین (ع) آنچنان پاك و بزرگوار بود كه دوست و دشمن زبان به مدحش می گشودند و قدحش را جایز نمی شمردند، بویژه آن كه بارها ستایش او را از زبان پیامبر شنیده بودند و عشق آن حضرت را نسبت به این نواده عزیزش به چشم دیده بودند.

امام حسین (ع) به اعتراض های خود نسبت به كردارها و رفتارهای ناپسند رژیم اموی ادامه داد تا آن جا كه در سالهای آخر عمر معاویه از همه كسانی كه رسول خدا (ص) را دیده بودند و از اصحاب پیامبر و یا از فرزندان آنها در سرزمینهای


اسلامی بشمار می آمدند دعوت كرد تا در منا گرد هم آیند.

نوشته اند كه حدود هزار نفر از صحابه و تابعان در پاسخ به این دعوت حاضر شدند. آن حضرت در این اجتماع بزرگ، سخنرانی پرشوری را ایراد كرد كه در كتابهای روایی، بخش هایی از آن نقل شده است.

برخی بر این باورند كه بخش نخست این خطبه همان است كه در كتاب سلیم بن قیس هلالی متوفای متوفای سال 90 هجر نقل گردیده و به فضایل امیرمؤمنان علی (ع) اختصاص یافته، سپس مرحوم طبرسی متوفای 588 خلاصه آن را در كتاب احتجاج آورده است و بعد از او علامه مجلسی (ره) به مناسبت جنایات معاویه متن كامل بخش مزبور و مقدمه آن را از سلیم بن قیس نقل كرد است. [32] .

ولی به گمان ما گرچه در عظمت و جلالت شأن و وثاقت سلیم بن قیس تردید نیست، اما این پرسش وجود دارد كه: آیا آنچه امروز به عنوان كتاب سلیم در بازار نشر وجود دارد واقعا همان كتاب سلیم بن قیس هلالی معهود است؟

یكی از راههای ایجاد اعتماد در این گونه موارد، تحقیق تطبیقی و انتقادی متن است؛ یعنی كتاب بر متون و نصوص روایی معتبر، عرضه و تطبیق گردد تا سره از ناسره بازشناخته شود.

در موضوع یاد شده، شاید تأیید طبرسی و مجلسی، روایت مزبور را تقویت كند، اما با توجه به اینكه كتب معتبر قدمایی به آن اشاره ای نكرده اند، دشوار بتوان آن را قطعی تلقی كرد. خصوصا آن كه محور بحث، مسأله امامت و ذكر فضائل و مناقب علی (ع) و دفاع از حقیقت و حقانیت اوست.

اینگونه احادیث می بایست در آثاری مانند كتاب الحجه كافی كه اصرار بر نقل


حیدث از كتاب سلیم داشته، یاد می گردید.

به هر حال آنچه وافی به مقصود ما است سخنان حماسی و شورانگیز و اعتراض آمیز امام حسین (ع) است كه خوشبختانه در كتب معتبری چون تحف العقول نقل گردیده است، امام در آن سخنرانی دانشمندان مسلمان را مورد خطاب قرار داد و از آنها خواست تا از گفتار خداوند پند گیرند و به سرنوشت ملایان و احبار یهود بنگرند كه چگونه به جهت ترس و آز، مردم را از گناه، و ستمكاران را از بیداد و تباهی بازنداشته و از اینرو مورد نكوهش خدای متعال واقع شدند

[33] در حالی كه خداوند دستور می دهد از مردم نترسید و از من بترسید [34] و فرموده:

مردان و زنان مؤمن دوستان همدیگرند، امر به معروف و نهی از منگر می كنند. [35] .

آنگاه امام (ع) افزود: «خداوند به امر به معروف و نهی از منكر به عنوان یك فریضه سخن آغاز كرده چه! می دانسته اگر این فریضه بجای آورده شود و برپا گردد، همه فرایض از آسان و دشوار بپای داشته می شوند، و این برای آن است كه امر به معروف و نهی از منكر، دعوت به اسلام است و نیز رد مظالم و مخالفت با ستمگر و توزیع عادلانه بیت المال و غنایم و گرفتن زكات و مالیات و به مصرف رسانیدن بجای آن را همراه دارد.

ای گروه نیرومند! شما مردمی هستید به دانش مشهور، و به نیكی نامور، و به خیرخواهی معروف، و بخاطر خدا در دلهای مردمان مهابتی دارید، شرافتمند از شما حساب می برد و ناتوان شما را گرامی می دارد و آنكه هم درجه شماست و نیازمند به شما نیست شما را بر خود ترجیح می دهد. شما واسطه برآوردن حوائج


هستید هنگامی كه از پاسخ به حاجت حاجتمندان خودداری شده باشد، و با هیبت پادشاهان و بزگواری بزرگان در راه گام برمی دارید.

آیا اینها همه سبب نمی شود كه مردم امیدوار باشند كه شما قیام به حق نمایید؟ و اگر از بیشتر حق او كوتاهی ورزید، حق امامان را سبك شمرده اید. اما حق ناتوانان را از بین می برید ولی حق خویش را به خطر انداختید و نه برای رضای خدا با عشیره ای در افتادید. شما از خداوند، بهشت، همنشینی با پیامبران و امامان، و رهایی از عذاب او را آرزو می كنید. ای آرزومندان! براستی من می ترسم انتقام الهی بر شما فرود آید؛ زیرا شما به درجه ای از كرامت خدایی رسیده اید كه بدان بر دیگران برتری دارید، كسانی هستند كه ایمان به خداوند دارند اما گرامی نشدند ولی شما بخاطر خدا در میان بندگان او ارجمند شدید، حال كه می بینید پیمانهای خدا شكسته شده پس چرا آشفته نمی شوید؟ در صورتی كه اگر برخی از تعهدات پدرانتان نادیده گرفته شود شیون می كنید و هم اكنون تعهد و رسالت پیامبر (ص) خوار و بی مقدار شمرده شده، كور و كرها و زمین گیرها در شهرها بی سرپرست مانده و كسی به آنها رحم نمی كند، شما درخور موقعیت خویش كار نمی كنید و به كسی هم كه به مسؤولیت خود عمل می كند، اعتنا نمی نمایید و با مداهنه و سازشكاری خویش را آسوده ساخته اید. همه اینها از آن اموری است كه خداوند به بازداشتن از آنان دستور داده و همگی را به پیشگیری امر كرده است و شما از آن غفلت دارید.

مصیبت شما از همه مردم بیشتر است برای اینكه موقعیت و مقام علمی دانشمندان را حراست نكردید و ای كاش در این راه كوشش كرده بودید.

این برای آن است كه مجاری امور و احكام بدست دانشمندان و علمای ربانی است كه امین بر حلال و حرام او هستند و باید زمام امور به دست آنها باشد و شمایید كه


ای مقام از شما گرفته شده و آن از شما ستانده نشده مگر بواسطه جدا شدنتان از حق و اختلافتان درباره روش پیامبر، با وجود دلیل روشن.

اگر شما بر آزار شكیبا باشید و در راه خدا پایداری كنید، زمام امور خدا به شما بازگردد و از سوی شما اجرا شود و در كارها به شما رجوع گردد، ولی شما ستمگران را در مقام خویش جای دادید، و امور حكومت خدا را به آنان واگذاردید، حال آنها به شبهه كار می كنند و بسوی شهوتها به پیش می روند، آنان را اینچنین مسلط كرده، برای اینكه از مرگ فرار كنید و در دنیا خوش گذرانی نمایید. دنیایی كه از شما جدا خواهد شد.

ناتوانان را در چنگ آنها انداختید تا برخی را برده و مقهور خویش سازند و گروهی را برای لقمه نانی مغلوب نمایند. مملكت و نظام آن را بر طبق اندیشه و نظر خود، زیرورو كنند و رسوایی هوسرانی را بر خویش هموار سازند، پیروی از اشرار و بی پروایی بر خدای جبار را پیشه خود كنند ودر هر شهر سخنوری چیره دست بر منبر فرستند، پس همه سرزمینها زیر پای آنان و دستشان در سراسر آن باز است. و مردم همه در اختیار ایشانند و دستی كه بر سر آنان فروكوبند، دفاع نتوانند كرد. برخی زورگو و كینه توزند و بر ناتوانان به سختی یورش برند. و برخی فرمانروایانی هستند كه به مبدأ و معاد اعتقاد ندارند.

شگفتا! و چرا در شگفت نباشم كه زمین در تصرف مردی دغل و ستمكار و مالیات بگیری نابكار است. و حاكمی است بر مؤمنان كه نسبت به آنها مهربانی ندارد. و خدا در آنچه ما كشمكش داریم حاكم باد و او به حكم خود در این درگیری قضاوت كناد.

بارخدایا! تو خود می دانی كه آنچه از سوی ما اظهار شده برای رقابت در سلطنت نیست و به خاطر دنیاطلبی نیز نمی باشد؛ ولی برای آن است كه دین تو را برپا ببینیم


و سرزمینهای تو را اصلاح نماییم و بندگان ستمدیده تو را آسوده گردانیم. و به واجبات و روش و احكام تو عمل شود.

شما ای گروه! باید ما را در این راه یاری كنید و به ما حق بدهید. نیروی ستمكاران بر سر شماست و می كوشند نور پیامبرتان را خاموش كنند و خدا ما را بس است و بر او توكل داریم و به درگاه او بازمی گردیم و سرانجام به سوی اوست» [36] .

امام حسین (ع) در این خطابه، چند موضوع را خاطر نشان می سازد:

الف؛ عبرت از سرنوشت روحانیون و احبار یهود كه به جهت ترس و آز و دنیاپرستی، مردم را از گناه و بیدادگران را از ستمگری و فساد گستری بازنداشته، و به همین جهت مورد مذمت حضرت حق قرار گرفته اند.

امام (ع) انحرافات فكری و اخلاقی ملایان و روحانیون یهود را هشداری برای علمای اسلامی می شمارد و آنان را از دنیا پرستی و لذت گرایی كعه سبب ترس و سكوت در برابر نابهنجاریهای اجتماعی است برحذر می دارد.

ب؛ امام (ع) همچنین به مفهوم درست و دقیق امر به معروف و نهی از منكر اشاره می كند و آن را شامل فراخواندن مردم به اسلام، رد مظالم، ستیز با ستمگر، تلاش برای عدالت اقتصادی و اجتماعی می داند. بنابراین، امر به معروف و نهی از منكر بسی گسترده تر از نصایح كوچك و شخصی، و فراتر از معنای متداول آن می رود. بی تردید تحقق چنین اموری، نیاز به قدرت دارد و كسب قدرت از طریق مشروع، ساز و كار ویژه خود را طلب می كند كه ممكن در یك فرایند طولانی صورت پذیرد، و معمولا طلایه داران نهضتهای اصلاحی خواهان نتایج فوری نیستند بلكه راهگشایان و بنیانگذاران نظامی هایی هستند كه می بایست توسط مردم در شرایط


فكری، فرهنگی و تاریخی مناسب شكل گیرد.

ج؛ فرهیختگان و دانشمندان دینی در برابر نابسامانی های اجتماعی مسؤولند و در نتیجه وظیفه ی بیدارگری و مبارزه با فساد و خشونت و خودكامگی را برعهده دارند و از آن مهمتر، هدایت فكری و مرامی مردم برای دستیابی به نظام صالح سیاسی، از رسالت های آنان به شمار می آید و این پیمانی است كه خداوند برعهده علمای اسلامی گذارده است. بهمین جهت امام (ع) از این كه می بیند مدیریت و حاكمیت جامعه اسلامی در اختیار شخصی خودكامه، زردوست، تزویرگو،: زورمدار و خشونت گرا قرار گرفته است اظهار شگفتی می كند و از نخبگان و دانشوران مسلمان می خواهد كه نسبت به واقعیت های تلخ و زشت و ناروای محیط خود واكنش مناسب نشان دهند.

ج؛ امام حسین (ع) در پایان این خطابه تاریخی، هدف از موضعگیری در برابر رژیم خودكامه یزید را حركتی اصلاح طلبانه و احیاگرانه معرفی می كند، و با صراحت می فرماید: «اللهم انك تعلم انه لم یكن ما كان منا منافسا فی سلطان و لا التماسا من فضول الحطام و لكن لنرد المعالم من دینك و نظهر الاصلاح فی بلادك و یأمن المظلون من عبادك و یعمل بفرائضك و سننك و احكامك»

این عبارات تكرار همان جملات پرطنینی است كه پیشتر نیز پدر بزرگوارش علی (ع) نیز در خطابه ای ماندگار به كار برده بود. [37] .

سیدالشهدا (ع) هم در سخنان خویش با رد هر گونه شائبه خودخواهی و قدرت طلبی، احیای اندیشه و عمل دینی و اصلاح جامعه اسلامی را مهمترین هدف خود می شمارد. بنابراین امام حسین (ع) چونان پیامبران و دیگر امامان، یك


مصلح بزرگ اجتماعی است كه نسبت به نابهنجاری های جامعه معترض است و بر آن است كه به هر شیوه ممكن در جهت اصلاح آنها گام بردارد، آنچنان كه در عبارات اخیر، در كنار برپا داشتن معالم و معارف دینی، از تأمین حقوق مظلومان و محرومان سخن گفته است.


[1] براي توضيح بيشتر ر.ك: مجله حكومت اسلامي(ويژه نامه انديشه سياسي عاشورا، دفتر دوم) مقاله منطق حسيني رويارو با خشونت و خودكامگي، محمد جواد صاحبي، سال هفتم، شماره 26، زمستان 71، ص 158 -141.

[2] امام علي (ع) در خطابه اي به اين خشونت جاهلي اشاره دارد. ر.ك: نهج البلاغه خطبه 26.

[3] تاريخ بغداد: خطيب بغدادي، ج 2، ص 204.

[4] ترجمة الحسين من كتاب طبقات الكبير، ر.ك: ترثنا، ش 10، ص 137. مناقف ج 6، ص 17. بخش اخير روايت ياد شده در كتاب هاي ديگر حديثي شيعه و سني آمده است، از جمله، ر.ك: سنن ترمذي، ج 5، ص 658، حديث 3775، ترجمة الامام الحسين من تاريخ مدينه، دمشق، ص 107.

[5] مناقب، ج 4، ص 71. و نيز: ترجمة الامام الحسين من تاريخ مدينه، دمشق، ص 107.

[6] فصول المهمه، ابن صباغ، ص 153.

[7] المحجة البيضاء، ج 3، ص 366 و 367.

[8] حلية المتقين، محمد باقر مجلسي، ص 57.

[9] مكارم الاخلاق، طبرسي، ص 25.

[10] انسان كامل، مرتضي مطهري، ص 168.

[11] سيره نبوي، مرتضي مطهري، ص 29.

[12] همان، 139.

[13] قرآن كريم، سوره آل عمران، آيه 159.

[14] برترين هدف در برترين نهاد، عبدالله علايلي، ترجمه سيد محمد مهدي جعفري؛ سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، تهران 1371 ص 114، به نقل از: شمائل النبويه؛ ترمذي.

[15] قرآن، سوره آل عمران، آيه 144.

[16] نهج البلاغه: خطبه 3، ترجمه ي آيتي، ج 1، ص 15.

[17] سفينة البحار، ج 1، ص 586.

[18] الامامة و السياسه. ابن قتيبه دينوري ص 156، انساب الاشراف، ج 2، ص 744.

[19] اصابه 313 / 1، امام حسن، باقر شريف ج 2، ص 426.

[20] خورنق و سدير، دو كاخ است كه آنها را نعمان بن امرء القيس در نزديك حميره ساخته و گفته مي شود كه از بناهاي شاپور است كه براي بهرام گور به دست سنمار بنا شده.

[21] مروج الذهب ج 2، ص 7. مي گويند اين اشعار را هند دختر زيد انصاري در رثاي حجر سروده است، زندگاني امام حسن، باقر شريف، ص 644.

[22] كامل 192 / 3.

[23] استيعاب 256 / 1.

[24] درباره مبارزات و شهادت حجر بن عدي و يارانش از كتاب زندگاني امام حسن، اثر باقر شريف الفرشي، ج 2، ص 444 -435 بهره گرفته ايم.

[25] سفينة البحار، 360 / 2.

[26] زندگاني امام حسن، ج 2، ص 458.

[27] زندگاني امام حسن، ج 2 ص 459 به نقل از تاريخ طبري.

[28] استيعاب، 517 / 2.

[29] ر.ك: زندگاني امام حسن، ج 2، ص 457 -462.

[30] تاريخ فخري، محمد بن علي بن طباطبا (ابن طقطقي) ترجمه محمد وحيد گلپايگاني، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، تهران 1360 ص 152.

[31] رجال كشي، چاپ نجف، ص 49.

[32] محمد صادق نجمي، خطبه حسين بن علي در مني، بنياد پژوهشهاي آستان قدس رضوي 1379 ش.

[33] ر.ك: قران، سوره ي مائده، آيه 66 و 81.

[34] ر.ك: همان، آيه 47.

[35] ر.ك: سوره توبه، آيه 72.

[36] تحف العقول، ص 237 - 239.

[37] نهج البلاغه، خطبه 131.